loading...

مُعَیّرالمَمالِک

دیشب شیفته گفت:‌‌‌ای کاش تا زمان راه اندازی دفتر جدید، من کماکان بانوی اول دارالتجاره باشم. با تعجب گفتم: مگر قرار است بروی؟ گفت: من نمیروم! تو اخراجم میکنی! جم...

بازدید : 5
چهارشنبه 12 فروردين 1404 زمان : 14:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مُعَیّرالمَمالِک

دیشب شیفته گفت:‌‌‌ای کاش تا زمان راه اندازی دفتر جدید، من کماکان بانوی اول دارالتجاره باشم.

با تعجب گفتم: مگر قرار است بروی؟

گفت: من نمیروم! تو اخراجم میکنی!

جمله اش مرا در اعماق فکر فرو برد‌. از آن اندیشه‌هایی که وقتی دیگران از برون مرا مینگرند میپندارند که بی اعصاب بوده و حوصله زمین و زمان را ندارم.

در فکر خود به این میندیشیدم که چرا شیفته در این فکر است که من او را اخراج خواهم کرد و احتمالا از این اندیشه در عذاب است و از طرفی من دائم به این فکر میکنم که او رفتنی است و نخواهد ماند.

چرا او فکر میکند که من میروم را نمی‌دانم. به خود که می‌نگرم جز حامی‌نبوده ام و شک هم ندارم که خیلی‌ها به وی از داشتن چنین حمایت‌گری حسادت کرده اند‌ و بسیاری رُک این موضوع را چشم در چشم و بصورت مستقیم یا غیر مستقیم به وی گفته‌اند‌.

ولی چرا من فکر میکنم که او رفتنی است؟ چون گاها به من گفته: برای همیشه برو !!!

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 9
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 76
  • بازدید کننده دیروز : 77
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 94
  • بازدید ماه : 165
  • بازدید سال : 181
  • بازدید کلی : 181
  • کدهای اختصاصی