loading...

مُعَیّرالمَمالِک

امروز به مطب طبیب آمده ام و هم اینک از دارالشفای وی مینگارم. طبیب یار و رفیق دیرینه ام است و هفده سالی است که یکدیگر را می‌شناسیم. به هنگام ویزیت با تبسمی‌که مم...

بازدید : 7
چهارشنبه 12 فروردين 1404 زمان : 16:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مُعَیّرالمَمالِک

امروز به مطب طبیب آمده ام و هم اینک از دارالشفای وی مینگارم. طبیب یار و رفیق دیرینه ام است و هفده سالی است که یکدیگر را می‌شناسیم.

به هنگام ویزیت با تبسمی‌که مملو از شرم و تعارف بود گفت: اوضاعت خوب نیست و بیش نمانده تا سکته‌ کنی و به دیار باقی شتابی‌.

نسخه‌‌‌ای برایم پیچیده و در کنار نسخه تحرک را برایم حیاتی دانسته و بیان داشت: تحرک را جدی گیر اگر میخواهی چند صباحی بیشتر در قید حیات باشی‌!

سپس گفت: میدانم که انگیزه‌ای برای تحرک نداری و همین سبب سکونت گشته. و در آخر بیتی خواند که واقعا وصف حالم بود: من از بیگانگان هرگز ننالم، که با من هرچه کرد آن آشنا کرد.

باشد تا انگیزه‌‌‌ای یابم به منظور تحرک روزانه و دائمی...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 7
  • بازدید کننده امروز : 8
  • باردید دیروز : 76
  • بازدید کننده دیروز : 77
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 92
  • بازدید ماه : 163
  • بازدید سال : 179
  • بازدید کلی : 179
  • کدهای اختصاصی