امروز به مطب طبیب آمده ام و هم اینک از دارالشفای وی مینگارم. طبیب یار و رفیق دیرینه ام است و هفده سالی است که یکدیگر را میشناسیم.
به هنگام ویزیت با تبسمیکه مملو از شرم و تعارف بود گفت: اوضاعت خوب نیست و بیش نمانده تا سکته کنی و به دیار باقی شتابی.
نسخهای برایم پیچیده و در کنار نسخه تحرک را برایم حیاتی دانسته و بیان داشت: تحرک را جدی گیر اگر میخواهی چند صباحی بیشتر در قید حیات باشی!
سپس گفت: میدانم که انگیزهای برای تحرک نداری و همین سبب سکونت گشته. و در آخر بیتی خواند که واقعا وصف حالم بود: من از بیگانگان هرگز ننالم، که با من هرچه کرد آن آشنا کرد.
باشد تا انگیزهای یابم به منظور تحرک روزانه و دائمی...