loading...

مُعَیّرالمَمالِک

امشب با شیفته در پاساژ پالادیوم مشغول قدم زدن بودیم که به ناگاه تلفنم زنگ خورد. خواهرم بود. تعجب کرده بودم که آن وقت شب و بعد از چند هفته زنگ زده بود‌. تا پاسخ ...

بازدید : 7
پنجشنبه 13 فروردين 1404 زمان : 3:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مُعَیّرالمَمالِک

امشب با شیفته در پاساژ پالادیوم مشغول قدم زدن بودیم که به ناگاه تلفنم زنگ خورد. خواهرم بود. تعجب کرده بودم که آن وقت شب و بعد از چند هفته زنگ زده بود‌. تا پاسخ دادم گفت: کجایی؟

گفتم: پالادیوم؟ چطور؟!

گفت: آن دختری که ور دلت میخرامد کیست؟

گفتم: تو هم اینجایی؟!

گفت: فردا بیا منزلمان که کلی سوال و جواب دارم!

حال و روز ما را ببین. سر پیری باید به خواهرمان جواب پس دهیم که آن آهوی خرامان که در جوارمان بوده کیست؟!

خواهرم را میشناسم! از فردا کمر همت می‌بندد که آمار شیفته را در آورده و در خرامش با او رقابت کند! آن هم رقابتی در حد فرمول یک!

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 12
  • باردید دیروز : 76
  • بازدید کننده دیروز : 77
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 96
  • بازدید ماه : 167
  • بازدید سال : 183
  • بازدید کلی : 183
  • کدهای اختصاصی