loading...

مُعَیّرالمَمالِک

"شیفته بانو" گاهی در دنیای ذهنی خویش گذر عمر می‌کند. بدان معنا که هرچه در کنج ذهنش نقش بسته برایش مفهوم داشته و خارج از آن درکی از مسائل جاری روزگار ندارد. نمیف...

بازدید : 10
دوشنبه 3 فروردين 1404 زمان : 4:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مُعَیّرالمَمالِک

"شیفته بانو" گاهی در دنیای ذهنی خویش گذر عمر می‌کند. بدان معنا که هرچه در کنج ذهنش نقش بسته برایش مفهوم داشته و خارج از آن درکی از مسائل جاری روزگار ندارد.

نمیفهمد که تنها پناهم در این روزگار سخت و جانکاه اوست و نباید عملی از وی سر زند تا حس این یابم که این پناهگاهم در ریسکِ تخریب قرار دارد. باید بیابد و بداند هر چیز که از جنبه ی ذهنی مرا نسبت به قلمرو احساسی ام به وی تحریک کند را می‌بایست سوزاند. درکی ندارد که این تحریکات همچون خنجری زهر آگین بر جان و تنم زخم مینشانند و در انتها نتیجه اش از پای در آمدن من است. منی که چشم به لبانش دارم تا لبخندی بر آن نقش بندد. منی که از زخم‌های بسیار که از وی خورده ام، سرد و ناامید گشته ام.

"شیفته" علاوه بر زخم‌های زهر آگینی که خواسته یا ناخواسته بر پیکرم نشانده است، یک جمله‌‌‌ای ننگین دارد که: "من مادی نیستم، با خرج کردن نمیتوانی بگویی که دوستت دارم"! هر زمان که این سخن را بر زبان میراند در دلم آتشی از درد و خشم فروزان می‌شود و با تمام وجود خواهان آنم که نعره‌‌‌ای بَرکِشَم که‌‌‌ای احمق مگر کوری و نمیبینی که این پول با زحمت و سختی و استرس بدست آمده و وقتی همچین گرانمایه حاصل شده و در طَبَق اخلاص به پایت ریخته میشود یعنی تمام آن رنج و سختی و گرفتاری به پایت خرج شده است! مگر کوری و نمیبینی که دخترکان زیبا رویی میخواهند همچون پروانه به دورم گردند تا شکاری در دامم شوند و آن درآمدی که با رنج حاصل شده را به پای آنها ریزم؟!

نفهمیدنش دردی است گران. دردی است رنج آور. دردی است کُشنده و سخت و طاقت فرسا.

"شیفته" گاهی با بیان کودکانه اش می‌گوید: "تو که کاری نمیکنی! مینشینی و با یک تلفن پول در می‌آوری!". وقتی اینگونه میگوید، خواهم همچون شیری نَر او را دریده و نعره کِشان گویم که‌‌‌ای نادان؛ من لحظه لحظه‌ی کارم در تلاشم تا اندکی از سختی و استرس و تنش‌هایش را به چشم نبینی و حسش نکنی. در این تلاشم که هیچگاه متوجه نگردی که در ثانیه به ثانیه هر روز مشغول حساب و کتاب ذهنی و فکر در مورد رفع مشکلات حاکم بر کارم بوده و هستم و همزمان نیز در تلاشم تا مبادا این تنش‌های طاقت فرسا را درک کنی تا اندکی روحت را خراش داده و آزرده ات کند. نمیبینی و نمیفهمی‌که تمامی‌دردهایم را به درون خود ریخته تا کَکی تو را نگزد؟!

"شیفته" در این ایام شدیدا مرا می‌آزارد. نمیفهمد که برایم مهم است. نمیفهمد که هدفم رضایت اوست. نمیفهمد که باید بفهمد هیچ چیز و هیچ کسی نباید باشد جز من.

زخم‌های باقی مانده بر بدنم حاصل از اصرار شیفته به این مدل زندگی، کم کم دارد مرا از پای در می‌آورد. تصمیم دارم برایش شروطی و خطوطی گذارم. گر پذیرفت میپذیرمش و گر نفهمید بر خلاف خواستم از لانه اش پَر خواهم کشید. اینگونه برای جفتمان بهتر است.

برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 16
  • بازدید کننده امروز : 17
  • باردید دیروز : 76
  • بازدید کننده دیروز : 77
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 101
  • بازدید ماه : 172
  • بازدید سال : 188
  • بازدید کلی : 188
  • کدهای اختصاصی