loading...

مُعَیّرالمَمالِک

ده روز از شیفته دور بوده ام. دلیلش این بود که در روزهای آخر سال حس میکردم مرا زیر دست و پایش می‌داند و مرا به زور تحمل می‌کند. این شد که به بهانه‌‌‌ای به مسافرت...

بازدید : 4
چهارشنبه 5 فروردين 1404 زمان : 20:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مُعَیّرالمَمالِک

ده روز از شیفته دور بوده ام. دلیلش این بود که در روزهای آخر سال حس میکردم مرا زیر دست و پایش می‌داند و مرا به زور تحمل می‌کند. این شد که به بهانه‌‌‌ای به مسافرت عید رفتم و تنهایی در کنج اقامت گاهم گذر ایام کردم. روزها یکی پس از دیگری از پس یکدیگر گذشتند. من غمگین بودم و مدام اعتراض میکردم که رفتار شیفته طی یک سال گذشته آزار دهنده شده است. آنقدر تذکر دادم و در پشت تلفن با یکدیگر جدی صحبت کردیم که در نهابت تصمیم بر این شد یک ماه به سبکی جدید در کنار یکدیگر زندگی کنیم و بعد از آن تصمیم بگیریم که به سبک این یک ماه زندگی را ادامه دهیم یا برای همیشه از هم جدا شویم.

امشب سفرم به اتمام می‌رسد و ساعت حدود ۲ الی ۳ شب به منزل میرسم و بعد از مدت‌ها شیفته را می‌بینم.

شیفته اما از نبودم خوشحال بوده‌. احساس راحتی میکرده. دیگر سرباری حس نمی‌کرده و این موضوع برای من دردناک بود.

با تمام این وجود من خوشحالم‌. خوشحالم که بعد از مدت‌ها آن کودک خردسال را مجدد میبینم. خوشحالم چون می‌توانم از نزدیک مراقبش باشم. خوشحالم چون میدانم اگر چیزی نیاز داشته باشد میتوانم رفع نیاز کنم.

هرچند سخت است که مجدد بعد از چند روز آن حس‌های نفرتش را حس کنم. آن حس‌ها همچون نیش زنبوری بر جان و روانم است. ولی خب باز هم شکر. امشب میبینمش.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 10
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 76
  • بازدید کننده دیروز : 77
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 95
  • بازدید ماه : 166
  • بازدید سال : 182
  • بازدید کلی : 182
  • کدهای اختصاصی